سرباز دشمن متجاوز ،
روبروی تصویر خانه ای در "خرمشهر " که با گذشت سی سال از جنگ !
هنوز بصورت ویرانه ایی باقیمانده بود !!!
و ساکنان آن به همان صورت در آن ساکن بودند ،
ایستاد ...
سپس خنده ایی جانانه از ته دل کشید ؟؟!!
_ هم اتاقیش ، که از شدت مستی نای نفس کشیدن نداشت !
با خروخر و چهره ایی در هم پرسید :
یهویی چت شد؟
نقیب گفت : عزیزم !!!
خوب به این عکس نیگا کن!
_ خاتون گفت : منکه جز یه خونه خراب که صاحبش از شدت بدبختی و بیچارگی در آن زندگی می کند ، چیز دیگه ایی نمی بینم .
نقیب گفت : در نظر اول شاید...
نقیب به گوشه ایی از اتاق خواب رفت !
سپس روبروی آیینه تمام قد ایستاد...
دستی به موهای سپید و سپس صورت چروکیده اش کشید...
با عصبانیت بر آیینه کوبید و بافریاد بلندی گفت :
از این آینه متنفرم ...!!!
خاتون پرسید : از این یکی چرا ؟
_ ببین ، این آینه منو شکسته تر از اونی که هستم نشون میده...
دوباره به سمت تصویر خانه ویران شده در جنگ بر گشت.
_ اما نه...
خاتون من ،
خاتون من ،
من هنوز نیرومند ، با هوش و زیرکم ،
و این ویرانه های باقیمانده از هشت سال جنگ ، آنهم در این مدت سی سال ...
ثابت کرده اند ، که در جنگ "خرمشهر " سیلی محکمی به نیروهای ایرانی زده ایم ...
هنوز جای پای ما در ویرانه های مانده از جنگ باقیست...!!!
نویسنده : " سید حمید موسوی فرد "
خرمشهر 1393/11/01